سرود آفرینش
در آغاز هیچ نبود، کلمه بود، و آن کلمه خدا بود» و «کلمه»، بیزبانی که بخواندش، و بی «اندیشه»ای که بداندش، چگونه میتواند بود؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود، و با «نبودن»، چگونه میتوان «بودن»؟ و خدا بود و، با او، عدم، و عدم گوش نداشت، حرفهایی هست برای «گفتن»، که اگر گوشی نبود، نمیگوییم. و حرفهایی هست برای «نگفتن»؛ حرفهایی که هرگز سر به «ابتذالِ گفتن» فرود نمیآرند. حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همینهایند، و سرمایه ماورایی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد، حرفهای بیتاب و طاقتفرسا، که همچون زبانههای بیقرار آتشند، و کلماتش، هر یک، انفجاری را به بند کشیدهاند؛ کلماتی که پارههای «بودنِ» آدمیاند... اینان هماره در جستجوی «مخاطب» خویشند، اگر یافتند، یافته میشوند
و ...
ادامه مطلب |